شبیه ‌خمپاره!/حسین‌خلیلی

زخم‌هایت‌ شکفته‌،‌ رنگارنگ

رختخوابت ‌همیشه‌ شرمنده!

چشم‌هایت‌ چه‌ خیس ‌می‌خندند

دردهایت‌‌ کمی‌ پراکنده

خنده‌هایت‌ عمل‌ نکرده‌ شده

ادامه مطلب....


ادامه نوشته

ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد...

تا کی دل من چشم به در داشته باشد

ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بوی نفس توست

 از کوچه ما کاش گذر داشته باشد

هر هفته سر خاک تو می آیم ، اما

این خاک اگر قرص قمر داشته باشد


 این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک
از تو خبری چند، مگر داشته باشد
برگرفته از وبلاگ شهدای گمنام

به یاد پرستوی مهاجرسردار شهید حسن شاطری"

پیام آقای محسن حامدپور یکی از خوانندگان وب در بخش نظرات


به یاد پرستوی مهاجرسردار شهید حسن شاطری"


بی گمان، نیل و لبنان تو را می شناسند
ابرها، باد و باران تو را می شناسند
سجده در سجده، هر نیمه شب در سجودی
سروهای خرامان تو را می شناسند
آفتاب تغزل، تو شعر سپیدی
بیت های زمستان تو را می شناسند
یک سحر آسمانی برایت دعا کرد
دست های جماران تو را می شناسند
بیدمجنون! چو، افتاده ای سربلندی
قله ها، کوه ایمان تو را می شناسند
دهکده دهکده عشق و نان را سرودی
لهجه های فراوان تو را می شناسند
عشق هم نسبتا چیز چندان بدی نیست
قلب های پریشان تو را می شناسند
عاقبت دل به دریا زدی با خبر باش
گرگ های بیابان تو را می شناسند
نعش خود را تو سنگر به سنگر کشاندی
پس تمام شهیدان تو را می شناسند
شاعر: علی دولتــــیان

تقدیم به فرزندان شهید

 

بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست

دو بخش دارد: با ... با ... که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که نیست که هم بازی ام شود گاهی

اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست که کشتی بگیرد او با من

و گاه لج کنم و بد شوم و او  دعوا...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم

و یا به مسجد و هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه ،تهران، قم، مشهد امام رضا(ع)

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم!

همین که نیست ، کند کارنامه ای امضاء

چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد

چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همهٔ نمره های من عالی

نگاه کن تو به این برگه، حضرت والا!

کشید چفیه به چشمان ابری و باران...

گرفت خودکار از دست کوچکش بابا

شعر:پروانه نجاتی

درج نظر یک خواننده وبلاگ

سلام * در سایتی شعری دیدم از آقای "علی دولتیان"در پیوند با دفاع مقدس اگر خوشتان آمد درجش کنید(ابراهیمی)
/////////
داشت از روی میز بر می داشت نیمه شب دفتر رهایت را

"لا" ی سجاده ات تکان می داد غزل سرخ ربنایت را

می سرودی میان طوفانها، آتنا ماه، آتنا خورشید

آمدی از ادامه های خودت داشت می جست ردّ پایت را

مثل پروانه های دیوانه گشت هرجای خانه دنبالت

قاب عکست کنار پنجره ها کرده خالی چقدر جایت را

می وزد خاطرات خیس تری در نسیم ملایم یادت

می بری پرچم سه رنگی را که بپیچی در آن وفایت را

صبح یک روز خیس و بارانی تا حرم می روی به مهمانی

ماه، از پشت ابر می تابد آفتابی کند هوایت را

با علی های کوچک این شهر آخرین بار می کنی دیدار

نوحه خوان با صدای محزونی گرمتر می کند عزایت را

سینه زنها به خیمه می بردند پیکر خون چکان اکبر را

کوچه در کوچه، در خیابان دید اسب خونین کربلایت را

سربلند است پرچمت خورشید! پای آن ایستاده ایرانی

می رساند به گوش فرداها دست تاریخ ماجرایت را

این همه شور، در دل فریاد، می دهد گل در این شهیدآباد

می کند زنده یک جهانی را، عشق هرگز نمی رود از یاد         علی دولتیان

تقدیم به حضرت مهدی

http://publicrelations.tums.ac.ir/UserFiles/Image/foto/FARHANGI/mahdi1.jpg

سیاست دل خسته کناره گیری بود

هوای قلب شکسته سیاه وابری بود

فضای عشق کبود و ترانه اش غمگین

دلیل این همه غصه نبود مهدی بود

زمانه غرق نمودست ما به تالابش

امام ناجی امت مثال کشتی بود

چراغ روشن عشق و ترانه شادی

هوای قلب امامم تمیز وآبی بود

فضای عشق سپیدو ترنمش شرجی

نمازهای شبانه پر از اقاقی بود

قاسم پروانی


پیکر صدپاره اش بر شانه است

عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان می رسد
آنکه که جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی
افشین مقدم

پدران شیمیایی

نوشته یکی از خوانندگان وبلاگ در بخش نظرات

وقتی زمین خوردی خودم دیدم ، لبخند شرمت آسمانی بود


بر سینه و بازوی بی جانت ، تاول نشان پهلوانی بود

کرکس مرامان سفره را چیدند ، کفتارها دور تو چرخیدند

آن شیر مرد خطّه ی دیروز ، حالا پلنگی استخوانی بود

ای کاش زخمت زخم بستر بود ، زخم زبان از مرگ بدتر بود

زخم زبان هایی که می خوردی ، پاداش عمری جان فشانی بود

از ما فقط دیدند با اکراه ، سهمیه ی کنکور و دانشگاه

ای کاش سهمم از همه دنیا ، این که کمی پیشم بمانی بود

از وعده های پوچ بیزارم ، (( سر روی زانوی که بگذارم؟))

بنیاد جانبازان برای ما ، در حدّ یک اسم و نشانی بود

گفتی پزشکت گفته نزدیک است ، بهبودی کامل به تو امّا

افسوس بابا دیر فهمیدم ، حتی دروغت مهربانی بود!

جان دادی و یک عدّه خندیدند ، مادر که شیون کرد نشنیدند

حتی عروجت را نفهمیدند ، گفتند بیمار روانی بود!!!

شاعر : محسن کاویانی

خیانت قصه ی تلخی ست ...

کتاب غزلیات استاد فاضل نظری  با عنوان ضد به عنوان کتاب پرفروش نمایشگاه کتاب در سال 92 انتخاب شد که یک غزل زیبا از ایشان در زیر ارائه شده است

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

 

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

 

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را


خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

 

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

 

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

 

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

استاد
فاضل نظری

حضرت زهرا دلش از یاس بود

باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود

 

یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

 

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

 

بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود

 

 

یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است

 

یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد

 

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود

 

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه

 

عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

 

اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود

 

گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب

 

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین

 

نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک

احمد عزیزی

سکوت عشق


http://img.mypersianforum.com/images/58107938740020535653.jpg

از سکوت کوچه ها بگریزم  ، وبه غوغای وجودت برسم

                               در هیاهوی  تمنای  دلم  ، من به پستوی  حضورت  برسم

در به در ، در پی تو حیرانم  قدمم  مست  به دنبال تو بود

                                کاش یک لحظه درنگی بکنی  تا به گرد گل رویت برسم

فاصله بین من وتو سالهاست ، کاش ایام به  کام  تو  بود

                                     ثمر باغ بهشتی جهان ، کی شود مست به کویت برسم

ناله وشیون و ندبه نبود، چاره ای که دل من بی تاب است

                                      ای تمنای بهاران و زمین ، کی شود پا به رکابت برسم

قاسم پروانی

شعر نوه حاج بخشی برای پدر بزرگ

شعر نوه ارشد حاجی بخشی برای بابا بزرگ  

سکوت صدای ولایت به دل چنگ می‌زند

دلم به یاد تو حرف از جبهه و جنگ می‌زند

در گوش عاشقان ولایت شعار توست

مرد خدا فقط ز خدا دم می‌زند

آنان که خوف خدا در دل نهفته‌اند

شمشیر از برای حق به ریشه ناحق می‌زنند

آنان که در حقیقت به حق عاشق‌ترند

در حسب عشق خود با خدا طراز می‌زنند

نازم به آن شهید مجنون ‌بی‌ریا

با خون خود طراز عشق بر هم می‌زند

شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند

شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند

لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس ست

با تو هرثانیه رؤیاست اگر بگذارند

مثل قدش قدمش لحن پیمبروارش

روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟

عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

ساقی اَت رفته و ای کاش که او برگردد

مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

آب مال خودشان چشم همه دلواپس

خیمه ها تشنه ی سقاست اگر بگذارند

قامتش اوج قیام است قیامت کرده ست

قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها

لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

تشنه ای آه! وَ دارد لب تو می سوزد

آب مهریه ی زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو

یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله

مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن

تشنه ام چرا كسي آبم نمي دهد

تشنه ام چرا كسي آبم نمي دهد
در پاسخ سوال؛ جوابم نمي دهد
اين روزها عجيب گرفتار و خسته ام
تسليم روزهاي پس از اين نشسته ام
چون طفل در رحم؛ به كناري خزيده ام
زانوي غم گرفته و خلوت گزيده ام....

ادامه نوشته

«ای ایران، ای مرز پرگهر»، این گونه سروده شد

در شهریور 1323 که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین، تهران را اشغال کرده بودند، یک سرباز انگلیسی به یک افسر نظامی ایرانی، سیلی محکمی زد. «حسین گل گلاب»، پس از دیدن این صحنه، با چشمان اشک‌آلود به دیدن روح‌الله خالقی، موسیقی‌دان رفت...


خبرگزاری فارس: «ای ایران، ای مرز پرگهر»، این گونه سروده شد

ادامه نوشته

زائران عشق



زائران عشق

زائران ظهر عاشورا شدیم                     مانده از دیروز و بی فردا شدیم

در غروب غنچه های زندگی                  قسمت ما شد فقط شرمندگی

جاده ها را بی سبب گم کرده ایم                  پیروی از رسم مردم کرده ایم

سنگ بر پیشانی ما خورد و رفت                از پریشانی دلم جا خورد و رفت

در سکوت دستهای بی کسی                      مانده در اندیشه دلواپسی

دشت در قشلاق غم جامانده است              کوهسار عشق تنها مانده است

آدمکهایی که هو هو می کنند                   همچو خون آشام خون بو میکنند

چکمه آلاله ها را باد برد                          قاصدکها را زمین از یاد برد

چون گلوی نوحه خوانم سرخ شد               این سرم سبز وزبانم سرخ شد

سهم ما از روزهای خوب جنگ               شد تفنگ و یک دل مجروح و تنگ

بوته زاری پیش ما گل کرده بود              ناخوشی ها را تحمل کرده بود

ناقه های آتش و ناقوس جنگ                   حرکت ارابه های بی درنگ

باز از آنجا شهید آورده اند                       عاشقی را رو سفید آورده اند

جرعه ای از عشق را نوشید و رفت            پیکرش بر شانه ها رقصید ورفت

گر چه خون بر پیکرش خشکیده بود           با دلی خونین خدا را دیده بود

جبهه با سهم عظیمی از شهید                     رفت وکم کم رو به بال وپر کشید

ما به امداد ولایت زنده ایم                          ما به امید شهادت زنده ایم

شعر از : سقا واحد

رمضانی بوزان

 

چند وقت است چراغ شب من کم سوست

رمضانی بوزان در دل من، یا دوست

یا چراغ رمضان! در من روشن باش

من کی‌ام غیر چراغی که شرارش اوست

دیگران در طلب دیدن ابرویش

بر سر بام شدند و روی من این سوست

دیگران در طلب ابروی ماه او

حجّت شرعی من رؤیت آن گیسوست

هر کجا می‌گذرم حلقه آن زلف است

هر کجا می‌نگرم گوشه آن ابروست

ماه من زمزمه در زمزمه پیش چشم

ماه من آینه در آینه رو در روست

ماه را دیدم و گفتم که صباح الخیر

ماه را دیدم و گفتم چه خبر از دوست؟

گفت من نیز به تنگ آمده‌ام از خویش

گفت من نیز برون آمده‌ام از پوست

تشنگانیم ولی تشنه دریاییم

در پی تشنگی ما همه جا این جوست

رمضان فلسفه گم شده بودا

رمضان زمزمه صبح و شب هندوست

رمضان هر رمضان بر لب ما حق حق

رمضان هر رمضان در دل ما هوهوست

گفت و آیینه‌ای از صبح و سلام آورد

گفتمش هر چه که از دوست رسد نیکوست

غنچه روزه ما در شب عید فطر

باز خواهد شد اگر این همه تو در توست

رودی از آینه کن جان مرا، یا عشق

رمضانی بوزان در دل من، یا دوست

مفقود الثر یعنی...

شنیدم مادرم میگفت مفقود الاثر یعنی ....

و من هرگز نفهمیدم که تو رفتی سفر یعنی...

کلاس اولم حالا پدر نان داد یعنی چه ؟

اجازه پرسشی دارم ببخشید این پدر یعنی...

شهیدان زنده اند آری ولی مفقودها شاید...

می آید یا نمی آید؟ برای یک نفر یعنی...

تمام جمله های من و مادر یک ولی دارد

تمام جمله های ما پر از ام اگر یعنی ....

تو فرزند شهیدی نه؟ بله سخت است می دانم

ومن بابا ندارم هیچ از آن هم سخت تر یعنی...

تقدیم به حاج احمد

خبرگزاری فارس: اگر برگردی ای طوفان! چه خواهی گفت از یاران؟

دل -این دیوانه دل- عمریست با چشمان تر زنده است

تو با شوریدگی سرزنده، این با دردسر زنده است

 

تو حتماً زنده‌ای، این را یقین داریم ما اجساد

"تو" با باید ولی "ما" با هزار اما-اگر زنده است

 

درست است احمدی رفته است، اما حیدری با ماست

پدر رفته است؛ اما نه! پدر در این پسر زنده است

 

کسی بی تابی او را نمی‌فهمد، نمی‌داند

نمی‌داند که طوفان نیز در سیر و سفر زنده است

 

اگر برگردی ای طوفان! چه خواهی گفت از یاران؟

چه خواهی کرد با آنکس که با تزویر و زر زنده است؟

دوباره همه از تو می گویند و می شنوند؛ ...

دوباره همه از تو می گویند و می شنوند؛ ...


 

 

دوباره همه از تو می گویند و می شنوند؛

شیرینی نام تو و شهد یادت به کامها می نشیند؛

دوباره طاقها برای نصرت تو قد علم می کنند؛

کاغذهای رنگی به شادباش تو در باد می رقصند؛

دوباره همه ی دیوارهای شهر با سر انگشتان احساس چراغان می شود.

امّا... کاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ی ثانیه ها باشد و یاد آوریت همه ی دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه ی همه ی حرکتها شود! کاش سینه مان صندوق صدقه ای شود و قلبمان سکّه ای نذر سلامتت ! کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای توسل به آسمان نرود،

کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد!

کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ نیمه ی شعبان باشد...

به یاد شهیدان

در سينه ام دوباره غمي جان گرفته است

امشب دلم به ياد شهيدان گرفته است

تا لحظه هاي پيش دلم گور سرد بود

اينك به يمن ياد شما جان گرفته است

در آسمان سينه ي من ابر بغض خفت

صحراي دل بهانه ي باران گرفته است

از هر چه بوي عشق تهي بود خانه ام

اينك صفاي لاله و ريحان گرفته است

ديشب دو چشم پنجره در خواب ميخزيد

امشب سكوت پنجره پايان گرفته است

امشب فضاي خانه ي دل سبز و ديدني ست

در فصل سرد، رنگ بهاران گرفته است

خداحافظ رفیق

سراپا وسعت دریا گرفتند

همان مردان که در دل جا گرفتند

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی

خدا را شاهدى تنها گرفتند

چه شد اى دل، که در این راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

مگر مردان غریبى میپسندند

غریبانه ره دریا گرفتند؟

 


سردر گم و حیران

بسم الله الرحمن الرحیم
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه ی مینش را
استخوانهای نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر تابوت سبک یا غم سنگینش را؟
بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را...
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت اگر چهره ی شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را

***
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز!
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده، پلاکت تسبیح...
ابتدا بوسه صواب است کدامینش را؟
حمیدرضا حامدی

شعار برگزیده نخستین کنگره شعر ام‌البنین

شعار برگزیده نخستین کنگره شعر ام‌البنین

خبرگزاری فارس: 
شیشه عطر و چفیه‌ای خونین، گوشه‌ای مهر و گوشه‌ای پوتین

... سوت خمپاره در سرت پیچید بالشت آسمانی از پر شد

خواب دیدی که باغی از گل سرخ در تو پر پر شد و کبوتر شد

 

... سوت خمپاره در سرت پیچید خواب دیدی که مثل سیبی سرخ

سرت افتاد روی دامن خاک نفس بادها معطر شد

 

شیشه عطر و چفیه‌ای خونین، گوشه‌ای مهر و گوشه‌ای پوتین

... سوت خمپاره در سرت پیچید خواب دیدی اتاق سنگر شد

 

... سوت خمپاره در سرت پیچید... سوت خمپاره در سرت پیچید

... سوت خمپاره در سر پیچید... سوت خمپاره‌ها مکرر شد

 

تشنه از خواب می‌پری، بی‌سیم زیر گوشت به گریه می‌گوید

«اکبر این سوی خاکریز افتاد اصغر آنسوی آب پرپر شد»

 

قرص‌های تو بی‌اثر بودند اتوبوس بهشت در کوچه‌ست

کاسه آب ریخته پشت سرت گوشه چشم همسرت تر شد...

سروده ای از حجت الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی در وصف خلیج فارس


سروده ای از حجت الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی در وصف خلیج فارس

به مکر و خدعه کجا می‌شود، ز مام جدا / که پارس، پهنه دریادلان و شیران است

خلیج فارس چگونه شود خلیج عرب / که هر که گفت چنین، مبتلا به هذیان است

بگو به سفله نادان، که عرضِ خویش مبر /  که شیر شرزه، کجا بیمش از شغالان است

چگونه منکر نام بلند فارس شود / براین خجسته لقب، صد دلیل و برهان است

مگر نمی‌شنود بانگ فارس از موجش / به بخت دولت ایرانی‌اش، خروشان است

تلاطمی که به پهنای خود برانگیزد / نشان خشم وی از مکر بدسگالان است

کسی که خانه و خوانش، طفیل بیگانه است / خیال خام وی از فکرت پریشان است

به پاسداری از او، ارتش و سپاه و بسیج / به مرز پرگهرش، جملگی به فرمان است

به یک اشارت رهبر، امیرلشکر عشق / بنای کاخ ستم از اساس ویران است

اگر که سخت بود عبرت از قرون سلف / مرور قصة صدامیان که آسان است

نبوده است زنسل عجم ابوسفیان / مسلم است که فرزند آل قحطان است

نبوده است ز ایرانیان یکی بوجهل / شناسنامه ما بوعلی و سلمان است

مباد خالی از این نام «علو یا» هرگز /  خلیج فارس که فرزند مام ایران است

اشعاری برای بی بی دو عالم

با پا زدند بردر و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوازدند
دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!
یکدسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند...
.....ادامه مطلب
ادامه نوشته

چون قاصدک به هر سو گردیده ام روانه

چون قاصدک به هر سو گردیده ام روانه
تا از وجودت ای جان، گیرم یکی نشانه

هرچند باد عصیان هرلحظه ام به سو برد
دور از رخ تو گشتم با فعل جاهلانه

بار دگر نگاه پر مهر تو نظر کرد
بازآمدم زطوفان، ای منجی زمانه

برخیمه ات رسیدم ، روی مه ات ندیدم
مانند یک کبوتر، آید به آشیانه

هر عاشقی به سویی از روی تو سخن داشت
چون بلبلی که دارد در شوق گل، ترانه

دور از نگاه یاران ، اندر میان صحرا
بر دامن گل یاس ، بس شیون و فغانه

آرام دل تو بودی ، لیکن نبودت آرام
صد شعله ات به جان بود از وضع این زمانه

آمد ز سوی یزدان وقت است موعد ما
چه ولوله به پا بود زان بانگ شادمانه

یاران همه مهیا ، در انتظار فرمان
تا برکنند از کفر صد بار استوانه

افتاده بود در راه آن لشگری که تاریخ
بس سالیان دور است می خواندنش فسانه

از عطر تو معطر ، از نور تو منور
روشن کنم به نورت این ظلمت شبانه

اینک تو یاریم کن ای دست یاری حق
باشم در این بشارت هم یار و پشتوانه

اینک دهم بشارت بر اهل این زمانه
زود است وعده حق ، بر آن دو صد نشانه

ای عاشقان مبارک ، آید شه دو دنیا
تا انتقام گیرد از ماجرای خانه

از ماجرای کوچه ، از ماجرای سیلی
تابوت گل که می رفت با غربتی شبانه

مستضعفان بشارت طی شد زمان حرمان
دستان او پر از گل، با صلح جاوادانه

شهدا شرمنده ایم

تانفس میزنیم همه، تا دمی که ما زنده ایم، یادمون نره از روی، شهدا شرمنده ایم /

/ توی قصه ی عاشقی، همیشه بازنده ایم، فراموش نکنیم که از، شهدا شرمنده ایم /

/ دلمون شده خالی از، غم عاشقی و جنون، توی شهر ما این روزا، فراموش شده یادتون، شهدا شرمنده ایم /

/ یاد صیاد و کاظمی، یاد همت و باکری، یاد اون مردا بخیر، یاد چمران و باقری، شهدا شرمنده ایم /

/ روز دشمن؛شب میشه، تا به خط میزنید همه، به ندای خمینی و، با نوای یا فاطمه، وصیت کردید شما، به اطاعت از ولی، ایشاله ما هم بشیم، فدای سیدعلی، شهدا شرمنده ایم،/

روی لبهای خشکتون، السلام علی الحسین، علی اکبر شدید، برای پیرخمین، توی قصه ی عاشقی، همیشه بازنده ایم، یادمون نره از روی، شهدا شرمنده ایم، شهدا شرمنده ایم، شهدا شرمنده ایم///


خادمین شهداء در مقبرة الشهداء مناطق عملیاتی


آب رنگ مجازی

http://images.persianblog.ir/444723_9qaDEH9y.jpg

آب رنگ مجازی

یک عمر نقش خیالی، از این و آن کشیدم
بر صورتک‌های سنگی، تصویر انسان کشیدم
روزی که از آتش و خون، پروانه‌ها پر کشیدند
پرواز از یادمان رفت، از عشق دامان کشیدیم
ما راهمان را جدا آن سمت خیابان کشیدیم
کوچید ایل پرستو، ما پای در بند بودیم
ماندیم در عصر سرما، جور زمستان کشیدیم
بر چشم‌هایی که خشکید در خشک‌سال حقیقت
با آب رنگی مجازی تصویر باران کشیدیم
رفتند تا زندگی را در کوچه فریاد کردند
این بود ما بار خود را تا خط پایان کشیدیم
حالا چه خندان و سرمست از آن زمستان گذشتیم

شعری برای نه نه علی

http://www.nedayeenghelab.com/images/docs/000033/n00033550-r-b-004.jpg

سیاوش امیری، مدتی پیش از وفات «ننه علی» مثنوی سروده و ننه علی را گل سرسبد فجر بیداری و هوشیاری ملت بزرگ ایران می‌داند. امروز که ننه علی مسافر سبک بال بهشت است و به میهمانی فرزند شهیدش «قربانعلی رخشانی مهماندوست» رفته است، این مثنوی را تقدیم به روح پاکش می‌کنیم.

 

ای نگهبان حریم یاس‌ها

حافظ صندوقچه الماس‌ها

 

ای زلال ِ پاک و روشن مثل آب

چلچراغ پُر فروغ انقلاب

 

ای شُکوه کوه از تو برقرار

ای نماد قلّه‌های استوار

 

مادر «قربانعلی» ای شیرزن

اسوه ایثار، ای دشمن شکن

 

باغبان لاله‌های واژگون

پاسبان حجله‌های غرق خون

 

پرده‌دار خلوت اهل وَلا

همدم مظلومه‌های کربلا

 

زینب (س) دوران سلامُ له عَلَیک

شوکت ایران سلامُ له عَلَیک

 

راوی کوچ پرستوها، نَنِه

غصه‌دار بچه آهوها، نَنِه

 

همجوار تَربت «فهمیده»ها

شاهد در خاک و خون غلتیده‌ها

 

روضه خوان خیل پَرپَر گشتگان

مونس قربان رهبر گشتگان

 

ای نَنِه «خاتون» گُلزار ِ بهشت

با تو باید از «علی» (ع) گفت و نوشت

 

از  «علی» (ع) از شاه مردان جلیل

شیر یزدان «حیدر» دشمن ذلیل

 

باب علم و معدن جُود و سخی

زوج «زهرا» (س) حجت حق «مُرتضی»

 

ای نَنِه «قربانعلی» شد جان نثار

زانکه بود از عشق مولا (ع) بی‌قرار

 

رفت در راهی که مردان رفته‌اند

عاشقان و حق پرستان رفته‌اند

 

یا «علی» (ع) گفت و به عشق آغاز کرد

بال در بال مَلِک پرواز کرد

 

شاد بادا روح آن آلاله‌ات

خُرّم و آباد باشد خانه‌ات

برگرفته از وبلاگ بوسه ماه